ارنست پرون ( Ernst Perron ) مـ ـعـ ـشـ ــوقـ ـه! هـ ــمجـ ــنســ ـگرای شاه
اتفاقی با اسم ارنست پرون آشنا شدم. کنجکاو شدم تا در موردش بیشتر بدانم و هر آنچه که در اینترنت و کتاب های اطرافم مربوط به احساس و گرایش اش یافتم این مجموعه ای است که در زیر می بینید. قضاوتی نمی کنم و نتیجه هم نمی خواهم بگیرم. قصد قدری دانستن بود.
زیبای تنها
تالیف: محمد طلوعی
نشر علم 1384
صفحه: 411 و 412
( از درباریانی که دارای نفوذ و قدرت زیادی بودند، باید از دو نفر نام ببرم: حسین علاء وزیر دربار که هنگام ازدواج من با شاه 65 سال داشت …
… دشمن دیگر من در دربار محمدرضا شاه، یک مرد سوییسی به نام ارنست پرون بود، که هرگز به علت نفوذ او در شاه پی نبردم. ارنست پرون که مس توان او را مرموزترین چهره دربار محمدرضا شاه بنامم، محبوب هیچ کس نبود و خیلی ها به او لقب « راسپوتین ایران » را داده بودند. می گفتند او باغبان یا پسر باغبان مدرسه ای بود که شاه در آن تحصیل می کرد. محمدرضا پس از خاتمه تحصیلات او را با خود به ایران آورد، و رضاشاه که همیشه به خارجی ها سوءظن داشت در مورد این مرد ناشناخته سوییسی استثناء قائل شد و او را به دربار راه داد.
ارنست پرون در زمان سلطنت رضاشاه نفوذی نداشت، ولی پس از استعفای اجباری رضاشاه و انتقال سلطنت به محمدرضا شاه، دارای نفوذ و قدرت زیادی در دربار شد. بعدها شنیدم که یکی از دلایل نفوذ او در دربار این بود که نقش رابط بین شاه و سفارتخانه های خارجی را بازی می کرد. علت دشمنی او با من هم این بود که من به او اجازه مداخله در زندگی خصوصی خود را نمی دادم و یک بار او را با عصبانیت از اتاقم بیرون کردم. پرون در سال 1961 درگذشت و اسرار زیادی را با خود به گور برد. )
مجله الکترونیکی تاریخ معاصر ایران « دوران »
لینک به صفحه
به نقل از کتاب: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ( ارتشبد حسين فردوست )
برای مشاهده تصویر در اندازه بزرگ کافی است روی آن کلیک کنید
( ارتشبد حسين فردوست در جلد اول كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي راجع به يكي از جاسوسان انگليس در دربار محمدرضا پهلوي اطلاعات جالبي ارائه كرده است.
پرون كسي بود كه از زمان تحصيل محمدرضا پهلوي در سوئيس، به عنوان «مستخدم» و «باغبان» در اطراف وي بود. او تا 1340 ـ زمان مرگ خود ـ گزارش محرمانه تحولات دربار را به سفارت انگليس ميداد. در كتاب فرودست ميخوانيم:
رضاخان علناً از پرون بدش ميآمد. هرگاه به كاخ وليعهد ميآمد، ميپرسيد كه آيا اين ارنست پرون در ساختمان است يا نه؟! اگر بود به ساختمان نميآمد و نميخواست با وي مواجه شود. يكبار به محمدرضا گفت: «اگر من پرون را در باغ نزديك خودم ببينم طوري او را ميزنم كه جان سالم به در نبرد!» وليعهد هم مسئله را به پرون گفت و او پاسخ داد كه سعي ميكنم طوري رفت و آمد كنم كه از يكي دو كيلومتري شاه رد شوم! به هر حال، يكبار پرون اشتباه كرد و به محل قدم زدن رضاخان در كاخ سعدآباد نزديك شد و شاه او را ديد و با عصا دنبالش كرد. پرون نيز كه جوان بود از لاي درختها فرار كرد و جان سالم به در برد!
يك روز وليعهد به من گفت از پدرم پرسيدم اين چه دشمني است كه شما با پرون داريد؟ و او پاسخ داد كه پرون جاسوس مسلّم انگليس است، من ترديدي ندارم كه او جاسوس انگليسها است و خوشم نميآيد در خانهام يك جاسوس باشد. مسلماً در دربار رضاخان جاسوس انگليس فراوان بود، و شايد همه بودند،ولي رضاخان از پرون نفرت خاصي داشت اين نفرت فقط به دليل جاسوس بودن او نبود هر چند كسر شأن خود ميدانست و دلخور بود كه در حريم زندگي خصوصي او يك جاسوس حضور داشته باشد. نفرت رضاخان از پرون به علت نمودهاي رفتار هــ ـمـ ــجــ ـنـ ـســگــ ـرايانه پرون بود و رضاخان با شمّ قوي خود و تجربه زندگي قزاقيش اين حالت را در پرون حس كرده بود و طبيعي بود كه به عنوان يك پدر از مجاورت او در كنار پسرش نفرت داشته باشد. اين رفتار پرون بعدها براي همه محرمان دربار محمدرضا پهلوي آشكار شد. پرون به تشكيل يك باند هـ ــومــ ــوسـ ــكـــســـ ــوئل از نزديكترين دوستان شاه دست زد.
فردوست در جاي ديگر كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (ص 188) مينويسد:
«پرون تقاضاهايش را از محمدرضا با خشونت مطرح ميكرد و هر چه ميخواست بايد انجام ميشد… پرون رفت و آمد علني به سفارتخانههاي انگليس (بويژه)، سوئيس و فرانسه داشت او در صحبتهاي خصوصي با محمدرضا و نيز در صحبتهايي كه من حضور داشتم به وضوح نظرات انگليسيها را ميگفت. او عموماً جزئيات را به من ميگفت تا به محمدرضا بگويم. مثلاً ميگفت: «من به سفارت مراجعه كردم و چنين نظراتي دارند كه بايد اجرا شود. نظر آنها چنين است… اينها را به محمدرضا بگو!»
فردوست ميگويد گاه كه نظرات سفارت انگليس از طريق پرون و با واسطه من به محمدرضا گفته ميشد و پذيرش آن برايش ثقيل بود، در چنين مواردي يك حالت انفعال و تمكين در او مشاهده ميكردم. اين حالت انفعال تا رفتن محمدرضا از ايران در او وجود داشت. هرگاه محمدرضا مسئلهايرا نميپذيرفت، پرون آمرانه و با حالت تحكم به من ميگفت تا به او بگويم و جملاتي از اين قبيل را به كار ميبرد: «من ميخواهم اين كار بشود!» پرون گاه حتي در حضور من نيز با محمدرضا با چنين لحني صحبت ميكرد. اگر او موردي را نميپذيرفت، ميگفت: «بايد بكني، وگرنه نتايج آن را خواهي ديد!» محمدرضا براي اينكه از شر پرون خلاص شود و يا براي اين كه توهين بيشتري نشنود ميپذيرفت و عليرغم اين توهينها، همواره درمقابل پرون حالت تسليم داشت.
تسلط پرون بر محمدرضا قدرت او نبود، بلكه ضعف مهم محمدرضا بود كه در تمام طول سلطنتش وجود داشت و من اين روحيه را كاملاً ميشناختم.
توقعات شخص پرون از محمدرضا برخلاف من بود كه هيچ چيز نميخواستم. پرون براي دوستان ايرانياش پست ميگرفت و براي دشمنانش ترك پست. دامنه دستورات پرون همه عرصهها را فرا ميگرفت: اشخاص مهمي كه در مراجع قضايي تحت تعقيب بودند (در رده وكيل و وزير و امثالهم) گاه پرون خواستار راكد شدن و توقف پروندههايشان ميشد. در انتصابات مداخله جدي داشت و كار به جايي كشيده بود كه ديگر براي عزل يا نصب يك مدير كل به محمدرضا احتياج نداشت و رأساً انجام ميداد و تنها براي انتصاب وزراء و يا تحميل نمايندگان مجلس به محمدرضا مراجعه ميكرد و تحقيقاً همه نظراتش برآورده ميشد. دوستي يا دشمني پرون با اشخاص هميشه در حد اعلا درجه قرار داشت و اعتدالي در كار او نبود.
پرون در ميان خانوادههاي درباري موقعيت عجيبي كسب كرده بود. خانوادههاي اشرافي اسم و رسمدار افتخار ميكردند كه پرون نزد آنها برود و پرون از همه اين اماكن اخبار را جمع ميكرد و به سفارت انگليس ميداد. رفت و آمدهاي پرون همه با «هزار فاميل» بود، مانند فرمانفرمائيانها، قوامالملكشيرازي و غيره. او گاه به من ميگفت «ديشب منزل فلاني بودم،مشكلاتي داشت و دستور دادم مقداري از گرفتاريهايش حل شود!» مقامات مملكتي به موقعيت پرون پيبرده بودند و حتي اگر براي يك وزير مشكلي پيش ميآمد به پرون مراجعه ميكرد. رفتار پرون با مقامات بسيار زننده بود. او كه با محمدرضا با تحكم صحبت ميكرد، مشخص بود كه با مقاماتي كه از نظر رده خيلي پائينتر بودند، چگونه برخورد ميكرد. ميگفت: «دستور مي دهم چنين شود!» و چنين نيز ميشد. اكثر اين كارها را پرون براي ارضاء خود ميكرد و نه اجراي دستور سفارت.
رفتار پرون با محمدرضا بيپروا و بسيار زننده شده بود. گاه با همين صراحت به محمدرضا ميگفت: «تو ارزش نداري كه من با تو صحبت كنم!» اوايل من انتظار داشتم كه محمدرضا در مقابل چنين توهيني خجالت بكشد و دستوردهد كه او را سوار هواپيما كنند و به سوئيس بفرستند؛ ولي با تعجب ميديدم كه محمدرضا سكوت ميكرد و گاه تنها چندروزي قهر ميكرد. اين تمكين و تحمل را بايد به حساب ذلت روحي محمدرضا گذارد و محمدرضا به راحتي اين ذلت را پذيرفته بود. من گاه خود را با محمدرضا مقايسه ميكردم و به خود ميگفتم كه اگر به جاي محمدرضا بودم با يك دستور كه «از اتاق برو بيرون و ديگر نبينمت» خود را از شر پرون خلاص ميكردم. ولي محمدرضا چنين نميكرد. در طول ساليان متمادي اين رفتار پرون و محمدرضا برايم عادي شد و ديگر تعجبآور نبود.
ثريا اسفندياري همسر دوم شاه در خاطرات مينويسد: «دشمن ديگري كه زندگي را از همان روز اول ازدواج به من تلخ كرد مردي بود سوئيسي به نام ارنست پرون. بسياري اين مرموزترين فرد دربار را «راسپوتين ايران» ميناميدند، و اين گرچه مقايسهاي اغراقآميز به نظر ميآمد، اما ترديدي نبود كه ارنست پرون از نفوذي حيرتآور در دربار ايران برخوردار است. تاآنجا كه من توانستم كشف كنم پرون در دوران تحصيل شاه در سوئيس باغبان كالج لُهروزي بود. بعد از اينكه شاه درسش تمام شد و به ايران برگشت دستور داد پرون را به دربار بياورند. هرگز معلوم نشد رضاشاه، كه مردي كاملاً جدي بود و به طور معمول وجود خارجيها را در دربار تحمل نميكرد، چرا در مورد اين سوئيسي به ناگهان استثناء قائل شد.
پرون هرگز به سوئيس بازنگشت. در ايران شغل رسمي نداشت و فقط به عنوان دوست نزديك شاه در دربار زندگي ميكرد و مورد احترام همه بود. عليرغم اصل و نسب و گذشته سادهاش، مهمترين مشاور شاه به شمار ميرفت و عادت داشت هر روز صبح براي گفتگو به اتاق خواب شاه برود. هيچكس دقيقاً نميدانست اين مرد چكاره است. مثل هر مكتب نرفتهي بيكارهاي، ادعاي شاعري و فيلسوفي داشت. و البته شعر و فلسفهاش اين بود كه رابط شاه با سفارتخانههاي انگليس و آمريكا باشد. مدتي پيش از آمدن من به دربار، در اثر سانحه غريبي يك پايش فلج شده بود. ميگفتند مسمومش كردهاند.
بعد از عروسي من با شاه، پرون سعي كرد در كارهاي من هم فضولي كند. مرتباً به اتاق من ميآمد و مسائل خصوصي را پيش ميكشيد. تا اينكه يك شب كه وقاحت را به جايي رساند كه در مورد روابط زنـــاشــويي من و شاه سؤال كرد، كاسه صبرم لبريز شد و با عصبانيت گفتم: «مثل اينكه يادتان رفته با چه مقامي طرف صحبت هستيد!» پرون زخمخورده پس از اين حرف از اتاق بيرون خزيد و از آن لحظه به بعد تمام قدرتش را بر اين گذاشت كه زهرش را به جان من بريزد. جالب اين است كه من تنها قرباني او نبودم، او در انداختن خواهران شاه به جان يكديگر هم يد طولايي داشت.
ارنست پرون در سال 1961 فوت كرد و به اين ترتيب تمام اسرارش را با خود به گور برد. در بيان اوضاع دربار سلطنتي ايران همين بس كه حتي من، به عنوان ملكه كشور و زن شاه، نتوانستم از كار اين باغبان سابق سوئيسي و يار غار شاه سردربياورم.»
پرون روحيات زنـــانــه داشت. ولي تنها پس از به قدرت رسيدن محمدرضا بود كه به طور صريح خود را به عنوان يك هـــمـــجــنــــســـبـــاز تمام عيار، كه رل زن را بازي ميكرد، علني ساخت. او هر روز صبح آنچه را كه در شب برايش اتفاق افتاده بود براي محمدرضا تعريف ميكرد. چون اكثراً اين حوادث شبانه با دردسرها و گرفتاريهايي توأم ميشد و پرون با آب و تاب تعريف ميكرد، محمدرضا مانند يك قصه با علاقه گوش ميداد. پرون با فرد معيني رابطه نداشت و هر شب يك نفر را در سطح عمله و كارگر پيدا ميكرد و پول كلاني به او ميداد. پرون خانهاي اجاره كرده بود كه در آن با يك سوئيسي ديگر شريك بود. اين فرد رئيس قسمت بازرگاني سفارت سوئيس در ايران بود و از حدود سال 1315 تا سال 1355،يعني تا مرگش، در ايران بود و در همان شغل كار ميكرد. به گفتهي پرون او نيز هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــاز بود. اين دو هيچ كدام زن نداشتند و ازدواج نكردند. تقي امامي، كه پرون او را به دربار آورد و به محمدرضا و فوزيه نزديك كرد، نيز طبق گفته پرون به من، هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــاز بود. يكي دو سال بعد از امامي، پرون اميرعلائي را به دربار آورد و بعداً به من گفت كه وي نيز رفيق جــنـــســـي اوست.
به هر حال، ارنست پرون [در سال 1340] مرد و دكتر عبدالكريم ايادي، كه مدتها جزء دوستان محمدرضا بود، جاي او را گرفت. نقش ايادي تا انقلاب ادامه يافت. )
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
لینک به منبع
( عناصر هر رژیمی ممکن است به فساد جـ ـنــ ــســ ــی مبتلا شوند و بدین علت نمیشود رژیمی را سرزنش کرد، امام هنگامی که فساد در رأس هرم قدرت راه یافت نه تنها هیچ انگیزهای برای جلوگیری و مجازات فساد در رأس بدنه آن به وجود نمیآید، بلکه فساد تا اعماق نظام، حکومت و جامعه سرایت میکند. فراموش نمیکنم در اول انقلاب که از طرف دادستانی برای مطالعه پرونده به ستاد مشترک ارتش میرفتیم در پرونده ژنرالهای ارتش گزارشهای زیادی از گرایشهای هــ ـمـ ــجـ ـنــ ـســبـ ـاز آنان درج شده بود. خاطرهنویسهای رژیم پهلوی نیز از انحراف جــنـســـی در سران ارتش خبر دادهاند. فریده دیبا عباس قرهباغی رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی را متهم کرده که او «هم مانند هویدا تمایلات بیمار گونه جنـــسی داشت و گزارشهای بسیار از رکن دو ارتش و ضد اطلاعات در مورد ارتباط نامشروع و زنندهی او با نظامیان واصل میشد.»(175) ناگفته نماند یکی از اتهامات شخص شاه نیز هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــازی بود.(176) دوست صمیمی شاه که حتی تا اتاق خواب همسران شاه میآمد ارنست پرون بود. اکثر کسانی که از پرون یاد کردهاند به هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــازی او اشاره دارند.(177) حتی پس از انقلاب «کتابی به نام ارنست پرون شوهر شاه ایران» منتشر شد که «مدعی وجود رابطهی هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــازانــه پرشوری میان این دو در تمام عمرشان بوده است.»(178) اگر دلیل کافی برای رابطه جنـــســــی بین شاه و پرون نباشد، در این شکی نیست که پرون در دربار نیز به هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــازی شهرت داشته، با این حال در استحکام رفاقت او با شاه هیچ خللی به وجود نیامده، بلکه به گفته فردوست «پس از به قدرت رسیدن محمدرضا بود که پرون به طور صریح خود را به عنوان یک هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــاز تمام عیار که رل زن را بازی میکرد علنی ساخت. او هر روز صبح آنچه را که در شب برایش اتفاق افتاده بود برای محمدرضا تعریف میکرد.»(179)
نخستوزیر شاه، هویدا متهم به هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ــبـ ــازی بود. به اعتقاد فریده دیبا «شاه در مورد هــ ـمـ ــجـ ـنــ ــســ ـبـ ـازی هویدا حساسیتی نشان نمیداد. ما اطلاع داشتیم که علاوه بر هویدا بسیاری ار وزرای دولت و مقامات دولتی به ویژه مقامات بلندپایه لشکری به این فســــاد اخلاقی آلوده بودند.»(180) اینجا بود که اوج فـــســــاد در بین خانوادههای وابسته به دربار در یک جامعه شیعی خود را نشان داد. در سال 1968 (اواخر 1356) دو پسر از درباریان معروف با یکدیگر ازدواج کردند. «این ازدواج غیرعادی در هتل کمودور تهران صورت گرفت»(181) یکی پسر تیمسار صفاری از دوستان فریده دیبا و از ژنرالهای ارتش به نام بیژن صفاری بود و دیگری به نام سهراب محوی پسر ابوالفتح محوی پای قمار شاه بود. )
گاهنامه پارس ( ارگان سازمان پارس )
امکان قرار دادن لینک به منبع به علت فـ ــیــ ــلـ ــتــــ ـر بودن منبع وجود ندارد
( از اتفاقات جالب هنگام تحصیل ولیعهد در سوئیس، آشنایی یک مرد جوان سوئیسی به نام « ارنست پرون » با او بود. دربارة ارنست پرون که بعداً با ولیعهد به تهران آمد و تا آخر عمر خود در دربار بود شایعات زیادی منتشر شده ازجمله اینکه بعضی ها او را جاسوس انگلیسیها در دربار ایران می دانند.
« ژرار دوویلیه Gerard de Villiers » نویسنده فرانسوی می نویسد: « رضاشاه در بهار سال ۱۹۳۶ (۱۳۱۵) سه هفته قبل از شروع امتحانات نهائی مدرسه « لوروزه » دستور بازگشت پسرش را صادر نمود و ولیعهد قبل از اینکه بتواند دیپلم مدرسه سوئیسی را بگیرد به تهران مراجعت نمود. » ولی خود محمد رضا شاه می نویسد: « در بهار سال ۱۳۱۵ موفق به اخذ دیپلم شدم و هنگام بازگشت به میهن فرا رسید.»
در بازگشت به تهران، رضاشاه گفت که تا پایان تعطیلات تابستانی می تواند تفریح و استراحت بکند ولی بعد از آن وارد دانشکدة افسری خواهد شد و تنها تقاضای ولیعهد از پدرش این بود که اجازه بدهند دوست سوئیسی او، ارنست پرون هم به تهران بیاید. رضاشاه از این تقاضای پسرش تعجب کرد و توضیحات بیشتری خواست. محمدرضا گفت که پرون در مدت تحصیل، خیلی به پیشرفت زبان و درس او کمک کرده و علاوه بر آن مرد صدیق و خدمتگزاری است و می تواند کمک و راهنمای خوبی برای مطالعات آیندة او باشد. رضاشاه احتمالاً پس از مشورت با دکتر مؤدب نفیسی با این تقاضای ولیعهد موافقت کرد و پرون چند هفته بعد در کاخ اختصاصی ولیعهد مقیم شد. )
از زحمتی که کشیدی سپاسگذارم
خط به خط خواندم و مهر ورزی ات را ستودم ….
باری هر متنی که به پهلوی ها اشاره دارد را که میخوانم به یاد این شعر داریوش میافتم در آلبوم » پرنده ی مهاجر » که میگوید :
عزیز وطن
غریب وطن
بی نوا وطن
….
مانا باشی
YekIrani said this on دسامبر 2, 2007 در 6:54 ق.ظ.
سلام
وبلاگ خوبی دارید
من نیز یا مطلب
محض بيكار نبودن شركت كنيد و راي بدهيد!
در وبلاگ شـمـسـه
منتظر پیامتان هستم .
سيد علی رضا شمس نيا said this on دسامبر 2, 2007 در 7:31 ق.ظ.
سلا م به همه دوستان ورد پرسی .از همه ی شما دوستان تقاضا دارم که با من تبادل لینک کنید تا بنده به یه نوایی برسم بعد بیاین تو وبلاگ من نظر بدین تا لینک شما رو در سریع ترین زمان ممکن قرار دهم .اینم ادرسم http://www.roolygta.wordpress.com
roolygta said this on دسامبر 2, 2007 در 8:31 ق.ظ.
سلام پسر خوب
اول بگم كه دگرباش نيستم ولي خوب حقوق منطقي دگرباشا رو محترم ميدونم
اما علت اينكه خواستم چيزي بگم مطالبي بود كه راجع پرون جمع كرده بودي(قبلش بگم خوشالم كه تو كشوري با رنج سرانه ي 1.20 ثانيه مطالعه داره حركت ميكنه كتاب ميخوني)
اما پرون، تو اينكه دگر باش بوده بحثي نيست كه تو در بار ايران نه فقط اون كه خيلي هاي ديگه هم بودن اما محمد رضاي پهلوي نه! منطقيه كه بگيم نميشه چندان به تاريخ اعتماد كرد و شايد اون هم گرايش هاي هم ج نس خواهي داشته اما با اين ديدگاه اساسا به اصل ماجرا هم ميشه شك كرد!
خواستم بگم تايتلي كه انتخاب كردي سو گيري مناسبي نداره و چيزي رو القا ميكنه كه درست نيست (راستي بگم كه سلطنت طلبم نيستم!)
در حقيقت بيشتر از اينكه واسم مهم باشه كه تايتل انتخابيت سو گيري داره واسم مهم بود كه پسر كتابخوني هستي
شايد دوباره بهت سر زدم، و اميدوارم كه بيشتر بخوني و اينكه پسري اجتماعي باشي چون تواين دوران بي رمقي مطالعه كتابخون پيدا كردن كار سختيه و ممكنه دوست خوبي (حداقل بعنوان رفرنس كتاب!!!-شوخي كردم!)باشي
پيروز باشي
ناشناس said this on دسامبر 2, 2007 در 8:59 ق.ظ.
رضا جان این ارنست پسر باغبان بوده و شایعه همجنسگرایی و رابطه با شاه هم در موردشان زیاد بود که مرکز اسناد بعد از انقلاب چون اون وقت همجنسگرایی نه تنها عادی نبود بلکه فحش بود کمی هم کره ماجرا رو زیاد کرد.بعد از فرار اول شاه از ایران و بازگشتش به کشور با کودتای سپهبد زاهدی ارنست برای همیشه از ایران اخراج شد و تا پایان عمرش شاه انو ندید. مطلبت جالب بود. با ما هم که ظاهرا قهری دیگه نه سری میزنی نه لینک میدی نه حالی نه هیچی ولی اشکال نداره من همیشه وب خوبت رو ومطالبت رو دنبال می کنم.موفق باشی
امیر said this on دسامبر 2, 2007 در 9:01 ق.ظ.
سوای اختلاف نگاهمون نسبت به مسائل جنسی٬ وبلاگتون رو همیشه دنبال می کنم.
سرفراز باشید
lukadium said this on دسامبر 3, 2007 در 1:37 ق.ظ.
من کتابی خواندم به نامارنست پرون شوهر شاه واقعا خیلی خفن است
alireza.5354 said this on جون 2, 2008 در 6:05 ب.ظ.